مهسامهسا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
ماهانماهان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

مهسا قشنگترین بهانه زندگی

واکسن شش ماهگی

سلام دیروز مهسا خانوم ما شش ماهش تموم شد وارد هفت ماهگی شد. الان که دارم برات می نویسم اروم خوابیدی .دیروز من و بابایی بردیمت مرکز بهداشت و واکسنت و زدیم . عزیزدلم موقع زدن امپول خیلی دردت گرفت و گریه کردی ،الهی قربونت برم  که چه جوری گریه میکردی   . بعدش من بغلت کردم و اروم شدی .موقع برگشتن هم تو ماشین واسه خودت اواز میخوندی . وقتی اومدی خونه یه کم با بابایی بازی کردی و خوابیدی.همش نگرانت  بودم که تب نکنی اخه برای واکسن چهار ماهگی خیلی تب کردی و درد داشتی . وقتی بیدار شدی استامینوفن بهت دادم چون با طعم موز بود خوردی (عزیزدلم علاقه خاصی به خوردن میوه ها داری مخصوصا زردالو و هندونه) .&nb...
25 تير 1392

پایان پنج ماهگی مهسا

  سلام مهسا خانم ما دیروز ٥ ماهش تموم شد و وارد ٦ ماهگی شد. عزیز دلم هر چی بزرگتر میشی شیطونی هاتم بیشتر میشه. دیگه تقریبا  همه چی رو میفهمی وقتی باهات حرف می زنم یا بازی می کنم با دقت بیشتری نگاه می کنی دیگه راحت میشه باهات بازی کرد و بیرون بردت . جیگرم عاشق اکواریومی  ایقد ماهی ها رو دوست داری که وقتی میبرمت کنار اکواریوم از خوشحالی  همش جیغ میکشی ،اگه سه ساعتم بذارمت جلوی اکواریوم صداتم در نمیاد. آخر این ماه میبرمت  دکتر تا غذای کمکی رو شروع کنه خیلی ذوق دارم که میخوای غذا بخوری از یه طرف دوست دارم همیشه اینقدری بمونی از یه طرف دیگه هرچی میگذره شیرینی و اداهای تو هم بیشتر میشه این ل...
25 خرداد 1392

بابایی روزت مبارک

سلام روز پدر رو به همه باباهای خوب دنیا تبریک میگم (مخصوصا بابای خودم ومهسا گلی )انشاله که همیشه سالم و تندرست باشید.          ای پدر بوی شقایق می دهی عاشقی را یاد عاشق می دهی              با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر هر چه دارم از تو دارم ای پدر پدرم باز می شود تو را بهانه کرد بهانه نفس تویی تویی که سر شار از طراوت مریم هایی هستی که بوی عشق می دهند پدرم  باز می شود به تو اشاره کرد تو که تکرار عشق در نبض زمانی شباهت تو با ماه اسمان اینست هر دو از اسمان ،هر دو ...
3 خرداد 1392

چهار ماهگی جیگر

سلام به همه دوستای خوبمون . مخصوصا دایی محمد و دایی حسن (دایی های مهسا)که خیلی خیلی دلمون واسه شون تنگ شده. مهسا گلی 24 اردیبهشت چهار ماهش تموم شدو وارد پنج ماهگی شد. منو بابایی جیگر و بردیم  بهداشت و واکسن 4 ماهگیشو زدیم. عزیز دلم بر عکس دو ماهگیش که اصلا تب نکرد . این دفعه  خیلی تب کرد ،پاش خیلی درد میکرد طوری که تا بهش دست میزدیم گریه میکرد ، تا دو روز کلا بی حال بود و حوصله هیچکی رو نداشتو اصلا تحویلمون نمی گرفت . خدا رو شکر الان خوبه خوبه و طبق معمول همش بهونه میگیره که بغلش کنیم و منو بابایی هم چاره ای جز اطاعت کردن نداریم.  ...
2 خرداد 1392